او مي آيد كه جهاني از نو سازد!
اسدالله جعفري اسدالله جعفري

بنام خدا

 

سقف كدامين فلك شكافته وطرح نو در انداخته وساكنان حرم وسرعفاف ملكوت ازپرده عصمت بيرون آمده وشهسوار حرم را به بازار آورده اند ودست مي افشانند وپاي مي كوبند وغزل مي خوانند وغزال شكار مي كنند ودين مي ربايند ودل مي شكافند.

نكند آن سبزينه پوش مي آيد؟همو كه قمر از ابروانش قامت مي آرايد وميان بمويش مي بندد؟

آه!كه چه مبارك سحراست اين سحر!

آه!چه مبارك سحراست  اين سحر!كه زهره مي رقصد واز دامن، كهكشان كهكشان ستاره مي بارد.

نكند او مي آيد ؟همو كه ستارگان از چشمان سياه ودرشت او نور مي گيرند!

عجب هنگامه ي دلدادگي ودلبردگي است اين هنگامه!

در اين هنگامه به باغ وچمن بنگريد كه چه هنگامه ي بر پا است؟!

بنگريد سوسن دست در دست ياسمن داده است!

بنفشه دست شقايق را در گردن حلقه دارد.

زهره سربرشانه سمين نهاده ،لاله زلف در زلف شهلا گره بسته،نيلوفر پيراهن آبي پرستاره بر تن كرده وچهره سوسن مي بوسد.

پامچال پاي مي كوبد ونسترن دست مي افشاند ،لادن چنگ در دست دارد واقاقيا از قامت قيامت برپا كرده وسمبل گيسو فروهشته ومينا مي ناب مي نوشد ورقصي به سوي خدادارد.

پس نكند او مي آيد؟

همو !كه باغبان گل است وگل از گونه ارغواني او رنگ مي گيرد وگلستان از رخسارش طراوت مي آموزد.

به دشت ودمن بنگريد وبه صحرا شويد كه عشق باريده وعرفان روييده وايمان به شكوفه نشسته اند.

به هامون بنگريد !كه بجوش آمده وسر بر صخره مي كوفد وكف بالا داده وبر تن خورشيد حرير مي بافد.

به قله هاي ستوار ونستوه بنگريد!كه قامت استقامت آراسته وپرغرور سر برآسمان مي سايد ورخسار خورشيد مي بوسد،پنچه درخم زلف ناهيد حلقه كرده ،ازلبان ثريا شراب مي نوشد ،از گونه پروين گل مي چيند وشانه به شانه زهره مي رقصد.

به وادي هاودره ها نظركنيد!كه سينه شكافته وچشمه ساران سرود خدابر لب،كرشمه كنان پرپيچ وتاب در چمن خينياگراند وساغركشي دارد وعاشق كشي  پيشه كرده اند.

به «بابا »و«پامير» بنگريد!كه از چشمش چشمه چشمه زمزم مي جوشد تارخسار ليلي شويد، زلف سارا غاليه وش كند وگونه نيلاب بوسدو سربرشانه ريحان نهد وبرگوش زنبق ترانه خواند وچاووش خوانان به پيش واز او روند. او كه شكوه كوهساران،زلالي چشمه ساران وملكوت شب هاي ستاره باران صحرا ها است.

به هرسو كه بنگريد! جشن وسرور وپاي كوبي است!كه همه شعر وشعور وشهود است.

اقيانوس ها بر ساحل حلم ايستاده تا كشتيبان امت ها آيد وپاي برسينه شان نهد كه او مهدي وهادي امت ها است وسينه اقيانوس ها مقدمگاهش وسينه او خيزشگاه اقيانوس ها.

آري جان وجهان ،درشادي وسرور غرق اند واز شعر وشعور وشهود هنگامه ي برپاست.

نگاه كنيد !گل توحيد شكفته ووحدت متعالي امت ها محقق شده است.

يهودي شانه به شانه مسيحي ،دركنار مسلمان ،همپاي بودايي ،همگام زردشتي ،همدل با هندو ،همراز با اشنو وهم آوا با كنفسيوس به پيش واز او مي روند .

مگر او كيست كه جان و جهان به خدمت او كمر بسته اند؟

مگر او چه كوله پشتي در پشت وچه پيام در مشت دارد كه همه چشم به گام هاي او دوخته اند؟

آري! او مهدي امت ها ،هادي انسان ها وناجي نسل ها است.

اوبركشتي نوح نشسته وتبر ابراهيم در يك دست وعصاي موسي در دست ديگر،تورات موسي در سينه ،انجيل عيسي در گلو ،قرآن محمد در سر ،پيام بودا در مشت ،نعليني انبياءدر پا،جوشن داوود بر تن  ،سرود «ودا»برلب ،غم انسان در پشت ورايت نجات عالم وآدم برشانه،مي آيد.

آري او مهدي وامروز نيمه شعبان است! وهلال نشان از ابروي او دارد وخورشيد رنگ از گونه ي او بر گرفته وسحر سفيدي رخسارش را وامدار رخسار اوست وشفق از چشمانش شفقت آموخت وسپيده از پيشاني او بوسه برگرفته است كه اين سان دل مي ربايد.

او كه مجمع الجزاير خوبي ها وكمال ها وزيبايي ها ست ،مي آيد تا «جاء الحق وزهق الباطل» تفسير گردد وكوثر از نو جوشد وخير كثيرش از خاك تا افلاك پل بندد.

او مي آيد تا شفق گلوي شب شكافد ،سپيده برشانه سحر گل بوسه نشاند،عروس خاور از پرده عصمت بيرون آيد وزليخاي عشق  پيراهن يوسف عقل را وارونه بدرد تا رسوا گردد هر آن كه در او غش باشد.

او مي آيد كه جهاني از نو سازد ،جهاني كه مردمش همدل وهمراز هم ودر غم وشادي هم همگام هم باشند.

مهدي مي آيد !تاكعبه دل ها را از بت ها بشويت تا جان ديگر شود .جان كه ديگر شد جهان ديگر شود.

بله او جهاني از نو مي سازد!جهان نو بر اساس فطرت ، ونظم نوين پي مي ريزد  مبتني بر عقل سليم،جان مهذب ووجدان رسته از پلشتي ها در رياض رياضت شريعت وطريقت وحقيقت.

مهدي قيام مي كند تاباقيامش قيام وقيامت كند !قيام براي حق واستقرار عدالت وقيامت از حشر دوباره وجدان هاي مدفون شده درقبرستان خود نگري عقل خود بنياد وعلم پرستي ومنيت بريده از خدا.

قيام مهدي اين چنين آغاز مي گردد كه همه ي انسان ها به او ايمان مي آورند وفرمان او را  گردن مي نهند.

اگر در روايات اسلامي آمده است كه وقتي مهدي ظهور مي كند ،زمين همه ي گنچ هاي خويش را بيرون مي دهد وچنان عدل وداد حاكم مي شود كه فقيري يافت نشود . و اگرزن سمين اندام وماه رخسار خرمن گيسوي مشكين ابرو وسياه  چشم،  باطبقي از طلا بر سر، شرق تا غرب را يكه وتنها راه پيمايد، نه كسي چشم هوس بر رخسارش دوزد ونه بر طلايش داندان طمع تيز كند.

آري، اين گنچ كه در دل زمين مدفون است ووقتي مهدي ظهور مي كند ،زمين ، همه ي گنچ هاي خود را بر پاي او مي ريزد تا او عدالت اجتماعي ورفاه انساني وكرامت ذاتي انسان  رامجسم سازد ؛ اين گنچ ،همان وجدان هاي انسان ها،مدفون شده در خاكستان تن است .

مهدي مي آيد واين وجدان ها را از تن به گلشن مي آورد تا گل تو حيد به شكوفه نشيند وانسانيت گل كند ودر سپيده دم ظهور او ،چشمه ساران همه «نيل» شوند و«نيل-آب»،« موج »بر دارد و«سلام» حاكم سر زمين دل ودين گردد.


August 14th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان